امکان تعیین توالی عصبی وقایع، در یک تجربه نزدیک به مرگ، به دلیل استفاده از روشهایی که از طریق آنها میتواند به مغز آسیب برسد، امری دشوار است. علاوه بر این، وقتی که تجربه نزدیک به مرگ رخ می دهد، فرد داخل یک اسکنر مغناطیسی دراز نکشیده، یا پوست سر او توسط شبکه ای از الکترودها پوشانده نشده است، پس نمیتوان اطلاعاتی از مکانیسم عصبی پشت این ماجرا به دست آورد.
با این حال، میتوان با بررسی یک ایست قلبی، که در آن قلب از تپش میایستد، تا حدودی تصوری از آنچه اتفاق میافتد به دست آورد. بیمار فوت نکرده است، زیرا می توان کار قلب را از طریق احیای قلبی ریوی دوباره شروع کرد.
مرگ دقیقا کی اتفاق میافتد؟
مرگ مستلزم از دست دادن غیرقابل برگشت عملکرد مغز است. هنگامی که مغز گرسنه جریان خون (ایسکمی) و اکسیژن (آنوکسی) است، بیمار در کسری از دقیقه غش می کند و نوار مغزی یا EEG او ایزوالکتریک می شود. یا به عبارتی دیگر، خطی صاف می شود. این بدان معناست که فعالیت الکتریکی در مقیاس بزرگ و توزیع شده در فضای درون قشر، بیرونی ترین لایه مغز، از بین رفته است. همانند کشوری که در جنگ هر بار در یک شهر قدرت خود را از دست می دهد، مناطق محلی مغز هم یکی پس از دیگری آفلاین می شوند. ذهن، که پایه فعالیتش هر نورون باقی مانده ای است که قادر به تولید فعالیت الکتریکی باشد، همان کاری را میکند که همیشه انجام میدهد: داستانی را روایت میکند که بر اساس تجربه، حافظه و انتظارات فرهنگی فرد شکل میگیرد.
با توجه به این قطع برق، این تجربه ممکن است داستان های نسبتاً عجیب و غریب ایجاد کند که تجربیات نزدیک به مرگ را شکل می دهد. مجموعه گزارشاتی که این تجربیات را توصیف میکند نشان میدهد این وقایع از نظر فردی که تحت تاثیر قرار میگیرد به اندازه هر چیزی که ذهن در طول بیداری عادی تولید می کند واقعی است.
هنگامی که کل مغز به دلیل از دست دادن کامل قدرتش خاموش می شود، ذهن همراه با هوشیاری خاموش می شود. هنگامی که جریان اکسیژن و خون بازیابی شود، مغز شروع به کار می کند و جریان روایت تجربه از سر گرفته می شود.
بررسی تجربیات نزدیک به مرگ در افراد سالم
دانشمندان از دست دادن و پس از آن بهبود هوشیاری را در افراد بسیار آموزش دیده، فیلمبرداری، تجزیه و تحلیل و تشریح کرده اند. روی افرادی مانند خلبانان آزمایشی و فضانوردان ناسا در سانتریفیوژها در طول جنگ سرد (صحنه فیلم 2018 First Man و نقش نیل آرمسترانگ با بازی رایان گاسلینگ را به یاد بیاورید که در یک دستگاه می چرخد تا زمانی که بیهوش می شود). در حدود پنج برابر نیروی گرانش، سیستم قلبی عروقی خون رسانی به مغز را متوقف می کند و خلبان غش می کند. حدود 10 تا 20 ثانیه پس از توقف این نیروهای گرانش بزرگ، هوشیاری باز میگردد که با فاصلهای قابل توجه از سردرگمی و سردرگمی همراه است. (آزمودنیهای این نوع تست ها به وضوح افراد آموزش دیده و بسیار مناسبی هستند که به خودکنترلی خود افتخار میکنند).
طیف وسیعی از پدیدههایی که این افراد بازگو میکنند ممکن است چیزی شبیه تجربیات نزدیک به مرگ یا NDE ها باشد – دید تونلی و نورهای روشن. احساس بیداری از خواب، از جمله فلج جزئی یا کامل؛ حس شناور شدن آرامش بخش؛ تجربیات خارج شدن از بدن؛ احساس لذت و حتی سرخوشی؛ و رویاهای کوتاه اما تاثیرگذار، که اغلب شامل گفتگو با اعضای خانواده است، که تا سال ها بعد به صورت کاملا شفاف در خاطرشان می ماند. این تجربیات شدید احساس شده، که توسط یک اتفاق فیزیکی خاص ایجاد میشوند، معمولاً هیچ ارتباط مذهبیای ندارند.
به دلیل ماهیت این نوع تجارب، NDE ها به راحتی در معرض آزمایش های آزمایشگاهی کاملا کنترل شده نیستند، اگرچه ممکن است راه های دبگری وجود داشته باشد. برای مثال، ممکن است بتوان جنبههایی از آنها را در موش های آزمایشگاهی مطالعه کرد. شاید آنها هم بتواند مروری بر خاطرات زندگی یا سرخوشی قبل از مرگ داشته باشد.
محو شدن نور
بسیاری از متخصصان مغز و اعصاب شباهت هایی را بین NDE ها و اثرات دسته ای از حوادث صرعی که به عنوان تشنج های جزئی پیچیده شناخته می شوند، ذکر کرده اند. این موارد تا حدی هوشیاری را مختل می کند و اغلب در مناطق خاصی از مغز در یک نیمکره خاص می شود. قبل از آن یک هاله وجود دارد. هاله یک تجربه خاص منحصر به فرد برای یک بیمار است که یک حمله اولیه را پیش بینی می کند. تشنج ممکن است با تغییر در اندازه درک اشیاء همراه باشد. طعم، بو یا احساسات غیرعادی بدن؛ دژاوو; مسخ شخصیت؛ یا خلسه. آخرین آیتمهای این لیست به عنوان تشنج داستایوفسکی نیز شناخته میشوند. نویسنده روس اواخر قرن نوزدهم، فئودور داستایوفسکی، که از صرع شدید لوب گیجگاهی رنج میبرد. شاهزاده میشکین، قهرمان رمان «احمق» این نویسنده، اینطور توصیف میکند:
در طول حملات صرع خود، یا بهتر است بگوییم بلافاصله قبل از آنها، او همیشه یک یا دو لحظه را تجربه کرده بود که به نظر می رسید تمام قلب، و ذهن و بدنش با قدرت و نور بیدار می شوند. وقتی پر از شادی و امید شد و به نظر میرسید که تمام نگرانیهایش برای همیشه از بین رفته بود. این لحظهها هیچوقت بیشتر از یک ثانیه نبود. آن ثانیه، البته، غیر قابل بیان بود.
وقتی حمله او تمام شد و شاهزاده به علائم خود فکر کرد، با خود می گفت: «هرچند این یک بیماری است، یک تنش غیر طبیعی مغز، وقتی آن لحظه را به یاد می آورم و تجزیه و تحلیل می کنم، به نظر می رسد هماهنگی و زیبایی در بالاترین درجه بوده است – لحظه ای از عمیق ترین احساسات، مملو از شادی و وجد بی حد و حصر، و کامل ترین نوع زندگی؟ … تمام زندگی ام را برای همین یک لحظه می دادم.
زیربنای عصبی تجربیات نزدیک به مرگ
بیش از 150 سال بعد، جراحان مغز و اعصاب می توانند با تحریک الکتریکی بخشی از قشر مغز به نام انسولا در بیماران صرعی که الکترودهایی در مغزشان کاشته شده اند، چنین احساسات خلسه ای را القا کنند. این روش می تواند به تعیین محل منشاء تشنج برای برداشتن احتمالی این مناطق در جراحی کمک کند. بیماران خوشبختی، آسایش بیشتر، و افزایش خودآگاهی یا ادراک از دنیای بیرون را گزارش می کنند.
تحریک ماده خاکستری در جایی دیگر میتواند باعث تجارب خارج شدن از بدن یا توهمات بصری شود. این مساله چه توسط فرآیند بیماری خود به خود ایجاد شود و چه توسط الکترود در جراحی کنترل شود، با الگوهای فعالیت غیرعادی مغز ارتباط دارد.
اینکه چرا ذهن باید در مواجهه با از دست دادن جریان خون و اکسیژن، مبارزه برای حفظ عملکرد خود را به عنوان یک چیز مثبت و سعادتبخش به جای ترسآور تجربه کند، همچنان مرموز است. با این حال، جالب است که موقعیت های دیگری هم از تجربیات بشری وجود دارد که در آن کاهش اکسیژن باعث ایجاد احساسات لذت بخش از شادی، سبکی سر و برانگیختگی شدید می شود. مانند غواصی در آب های عمیق، بالا رفتن از ارتفاع، پرواز، و خفگی جنسی.
شاید چنین تجربه های خلسه ای تا زمانی که ذهن شفاف باقی بماند و توسط مواد افیونی یا سایر داروهایی که برای تسکین درد تجویز می شود، تحت تاثیر قرار نگیرد، در بسیاری از موارد با تجربیات مرگ مشترک هستند. شاید ذهن، که به بدنی در حال مرگ زنجیر شده است، پیش از ورود به «کشور کشف نشده» هملت که هیچ مسافری از آن برنمیگردد، از نسخه خصوصی خود از بهشت یا جهنم دیدن میکند.
درباره نویسنده
موژان پارسا پژوهشگر ارشد توانبخشی شناختی دانشگاه شهید بهشتی و همکار قطب عصب روانشناسی شناختی کشور است. جریان اصلی تحقیقات وی اختلالات عصب تحولی و به طور خاص متمرکز بر اوتیسم می باشد.