07136476172 - 09172030360 [email protected]

در قسمت قبل گفتیم که یک تغییر در شرایط زندگی، یا افسردگی و اضطراب می تواند باعث از دست دادن احساس هدفمندی و معنا در زندگی شود.

اما سوال این است، چه طور با این احساس مقابله کنیم؟

1.افسردگی خود را درمان کنید.

افسردگی معمولا چرخه ی معیوبی را ایجاد می کند : افسردگی، انرژی شما را تحلیل می برد. دیدگاه “خب که چی؟” ، انگیزه ی شما را برای انجام کار ها خالی می کند. و در نتیجه شما تغییراتی را که برای خروج از افسردگی لازم است انجام نمی دهید.

کلید کار اینجا، این است که این چرخه را بشکنید. فرقی نمی کند از کدام سمت چرخه شروع کنید:

  • بهبود افسردگی از طریق دارودرمانی یا روان درمانی
  • یا برداشتن گام های کوچک و اقدام کردن، حتی اگر احساس مثبتی در لحظه ی حال ندارید.

 

افسردگی مانند یک باتری مرده در ماشین است. اگر در ماشین باقی بماند، بهتر نمی شود و فقط شرایط رو به بد تر شدن تغییر می کند. نیاز است این ماشین را به تعمیرگاه ببرید و باتری را دوباره شارژ کنید.

اقدام کردن برای بهبود، مهم تر از این است که چه اقدامی انجام می دهید.

 

 

 

2.با عوامل شور و شوق قدیمی دوباره ارتباط برقرار کنید.

یکی از کار هایی که به هنری، بعد از بازنشستگی کمک کرد، این بود که او به تفریحات و علایق خود سرک کشید. علایق و سرگرمی هایی که قبل از شغلش آن ها را دوست داشت و با شاغل بودنش، آن ها به کناری کشیده شده بودند.

این علایق می تواند شامل سرگرمی های قدیمی مانند گیتار زدن،باغبانی کردن یا آشپزی باشد. همچنین می تواند رویاهای قدیمی دست نیافته باشد: یک سفر طولانی و بی دغدغه یا نوشتن یک رمان.

 

 

 

3.با دیگران ارتباط برقرار کنید.

می توانید به دنبال راه هایی بگردید که می توانید به دیگران کمک کنید. شما این عبارت را بار ها شنیده اید : برای کمک کردن به خودتان، به دیگران کمک کنید.

این کار به شما کمک می کند نشخوار های فکری در مورد خودتان را کمتر کنید و به دیگران و زندگی های دیگری فکر کنید که می توانید در آن ها کمک کننده و تاثیرگذار باشید، بیاندیشید.

کمک به دیگران معمولا تحسین دیگران را به دنبال دارد و این تحسین باعث می شود احساس ارزش پیدا کنید و متوجه شوید؛ هرچند کوچک؛ درحال ایجاد تغییری در این دنیا هستید.

برای مثال، هنری بعد از بازنشستگی می تواند مهارت هایی که در شغل خود استفاده می کرده است را وارد کار داوطلبانه کند و راه های جدیدی برای معنا بیابد.

 

 

4.جست و جو و آزمایش و خطا کنید.

با نشستن روی مبل و نشخوار فکری، نمی توانید معنا و هدف زندگی خود را پیدا کنید. شما نیاز دارید کار ها و چیزهای مختلف را امتحان کنید و در این آزمون و خطا متوجه شوید چه چیزی به درد شما می خورد و چه چیزی به درد نمی خورد.

صدای منتفد درونی که از شما می خواهد حتما کار درست را انجام دهید را خاموش کنید. به جای آن، روی پذیرش ریسک های قابل قبول و آزمون و خطا و تجربه کردن تمرکز کنید.

منظور ما، اینجا این است که برای رسیدن و بازکشف احساس هدفمندی و معنا در زندگی، شما لزوما نیاز ندارید تصمیم جدیدی بگیرید. بلکه روی فرایند رسیدن به تصمیم باید تمرکز کنید.

سد هایی در مسیر شما وجود دارند که جلوی شما را می گیرند تا رو به جلو حرکت کنید.

اما شما می توانید با جست و جو گری و کشف، به بازتعاریف بهتری از زندگی و خودتان دست پیدا کنید.

 

 

 

 

5.به باید ها و نباید ها ، گاهی “نه” بگویید.

اگر مغز شما، با باید ها و نباید های فراوان سیم کشی شده است، زمان آن فرارسیده است که مغز خود را دوباره برنامه ریزی کنید و به احساسات به عنوان یک اطلاعات مفید نگاه کنید.

باید ها، شما را با احساسات اضطراب، سردگمی، احساس گناه، روبرو می کنند.

 

 

مطالب مرتبط:

چرا زندگی، بی معنا و بی هدف می شود؟ از تمام شدن یک فصل زندگی گرفته تا داستان افسردگی و اضطراب – انستیتو سلامت مغز دانا 

۵ راه که افسردگی و کمالگرایی همدیگر را تشدید می کنند. چه طور این چرخه را بشکنیم؟ – انستیتو سلامت مغز دانا 

افسردگی پس از فارغ التحصیلی! از علت تا راهکار – انستیتو سلامت مغز دانا

 

 

 

به این مقاله امتیاز دهید