تا به حال به این فکر کرده اید که چرا خواندم بعضی مطالب شما برای ادامی خواندن سرد می کند در حالی که دیگری شما را تا انتها قلاب می کند؟
احتمالا پیش آمده است که بارها و بارها نتوانسته اید آن فیلم افتضاح را خاموش کنید یا آن رمان بد را نخوانید. در همین حال ، فیلم یا کتاب فنی درخشان دیگری با ارزش تولید استثنایی نمی تواند توجه شما را جلب کند.
تفاوت در داستان است.
ما به عنوان یک انسان برای داستان برنامه ریزی شده ایم. آنها بخشی از کسانی هستند که ما هستیم. این چگونگی تکامل ما برای درک جایگاه خود در جهان قبل از نوشتن زبان ، چگونگی جست و جو برای یافتن غذا ، یا تهدیدهایی برای ما ، یا ایجاد روابط بین قبایل و خانواده هایمان، ما به عنوان یک انسان برنامه ریزی شده ایم که به داستان ها پاسخ دهیم.
با شنیدن یک داستان واقعاً خوب ، چند اتفاق متفاوت رخ می دهد. اولین مورد این است که فعالیت عصبی در مغز
ما 5 برابر می شود. داستان ها شهر ذهن ما را روشن می کنند.
اساساً مغز ما روی پالس های الکتریکی کار می کند و وقتی داستان می شنویم مغز ما روشن می شود. دانشمندان علوم مغز و اعصاب این گفته را دارند که نورون هایی که با هم آتش می گیرند ، به هم سیم می شوند.
بنابراین ، هنگامی که ما داستانی را می شنویم و مغز ما در حال روشن شدن است ، همه این نورون ها را دارید که سپس در حال سیم کشی هستند ، که باعث می شود اطلاعات بیشتری را به دست آوریم.
داستان ها کار دیگری انجام می دهند: آنها باعث ترشح ماده شیمیایی عصبی به نام اکسی توسین می شوند که در برخی محافل به عنوان داروی عشق شناخته می شود.
حدود ده سال پیش ، تنها چیزی که ما در مورد اکسی توسین می دانستیم این است که وقتی مثلاً مادری در کنار کودک خود باشد ، ترشح می شود. اما چیزی که از آن زمان به بعد ، با کار دانشمندان علوم اعصاب مانند دکتر پل زاک ، کشف کرده ایم این است که داستان ها به همان روش باعث ترشح اکسی توسین می شوند.
داستان ها باعث می شوند ما به یاد بیاوریم و باعث می شوند مراقبت کنیم. اینکه بازاریابی محتوا مهم است. به این دلیل است که مغز ما برای داستان برنامه ریزی شده است.
توجه کنید که من نگفتم مغز ما برای مقالات سفید ، PDF و یک برگه برنامه ریزی شده است. مغز ما برای داستان ها برنامه ریزی شده است ، اما نه فقط هر داستانی.
شما می توانید به یک خویشاوند واقعاً خسته کننده فکر کنید که در مورد داستان سفر ماهیگیری خود ، به صورت بسیار خسته کننده ای حرف می زند و دیگر هرگز نمی خواستید بشنوید. اما دفعات دیگر شیفته یک داستان می شوید. فقط این داستان های واقعاً خوب هستند که باعث می شوند مغز ما روشن شود.
این بدان معنا نیست که در بازاریابی محتوا جایی برای محتوای کم حجم وجود ندارد ، اما لازم نیست مطالعات موردی شما یک PDF کاملاً خشک باشد. آنها می توانند روایت های جالب ، خلاقانه و روشنگری باشند که داستان مبارزاتی را که مشتری شما با آن روبرو می کند را به گونه ای بیان می کنند که برای افرادی که می خواهید به آنها بفروشید طنین انداز شود.
داستان در مورد محصول شما و اینکه شرکت شما از کجا نشات می گیرد فقط نباید لیستی از ویژگی ها باشد. این
می تواند در مورد ارزشهایی که شما به عنوان یک شرکت دارید ، صحبت کند ، اینکه چرا شما هر روز برای انجام
کارهایی که انجام می دهید کار می کنید ، به نظر شما آینده صنعت شما چگونه است. اینها عناصر مهم داستان
سرایی هستند که می توانند در همه انواع بازاریابی محتوا فراگیر شوند.
بنابراین اغلب ، وقتی فقط به نتایج کسب و کار فکر می کنیم ، چیزهای خشک و خسته کننده را با چیزهایی که واقعاً کار می کنند ترکیب می کنیم. این مقاله ی سفید که پر از نمودار خشک می باشد، خسته کننده است. هیچ کس نمی خواهد آن را بخواند.
چهار عنصر داستان گویی وجود دارد:
- قابلیت گفتاری
- تازگی
- روان بودن
- کشش
روان بودن یکی از موارد اصلی است. ما واقعاً محتوایی را دوست داریم که غوطه وری در آن برای ما بسیار آسان باشد و جایی که واقعاً مانع ورود بین ما و داستانی است که برای ما تعریف می شود.
مثلا به جای اینکه به مشتری بگویید محصولات ما 80 درصد نیاز های مشتری را برطرف می کند، داستانش را تعریف کنید.
داستان [کسی] را که مخاطب شما می تواند با او ارتباط برقرار کند بگویید که او می تواند خود را در آن ببیند ، کسی که همان رئیس لجبازی را دارد که شما انجام می دهید.
و دارای چالش های مشابه با رعایت قانون شما است – و داستان آن را بگویید چگونه او یک قهرمان بود و بر آنها غلبه کرد – این داستان خیلی سریعتر از داستانی که با آمار شروع می شود مرا می مکد.
این آمار هنوز هم می تواند به عنوان شواهد پشتیبان در دسترس باشد. ما احساساتی هستیم ، اما افراد منطقی
نیز هستیم. “خوب ، این جذاب بود ، این من را هیجان زده کرد ، اما آیا قانونی است؟” اینجاست که آمار وارد می
شود.
بنابراین ، بازاریاب ها برای تفسیر اطلاعات و مفاهیم انتزاعی نباید به خواننده اعتماد کنند. درعوض ، آنها باید داستان شخص مشابهی را تعریف کنند تا مغز بتواند اطلاعات را بصورت ناخوشایند تجسم و تجربه کند.
با هر داستانی ، قابلیت گفتن اولین و اساسی ترین عنصر است. ما برنامه ریزی شده ایم که به طور خودکار به داستانهایی که می توانیم خود را در آنها ببینیم پاسخ دهیم. به همین دلیل است که وقتی نوجوان هستیم ، فیلم های نوجوان را خیلی دوست داریم.
من آن فیلم ها را بدون وقفه تماشا می کردم زیرا در دوران نوجوانی خودم را در آنها می دیدم. ما دائماً به سمت فیلم هایی کشیده می شویم که مربوط به قهرمانانی است که می توانیم خود را در آنها ببینیم.
در هر نوع محتوایی همین مسئله صادق است. هنگامی که با مخاطبان خود صحبت می کنید ، یا می خواهید یک قهرمان اصلی داستان را ارائه دهید – این می تواند یک مشتری ، مشتری ، یک رهبر فکر ، کسی باشد که کاری فوق العاده عالی برای یک شرکت دیگر انجام داده است.
که می توانند خود را در آن ببینند – یا به عنوان نویسنده می خواهید مستقیماً با آنها صحبت کنید. فقط با هدف قرار دادن دقیق افرادی که می خواهید به آنها دسترسی پیدا کنید ، در یکی از عناوین موثر یکی از راههای موثر است.
نهایتا
چه شما صاحبان مشاغل کوچک را در تولید هدف قرار دهید و چه پزشکان جوان را در کانادا هدف قرار دهید ، همین کار می تواند موثر باشد. اگر محتوایی ایجاد می کنید که کاملاً متناسب با نگرانی های آنها باشد ، دارای اطلاعات داخلی باشد و با صدایی که آنها واقعاً درک می کنند صحبت کند ، به احتمال زیاد با آنها ارتباط برقرار خواهید کرد.
منبع:http://contentmarketinginstitute.com
سید مهدی ساداتی هستم. عاشق مغز! داروساز و دانشجوی دکترای تخصصی علوم اعصاب. عضو تیم مرکز سلامت مغز دانا! از علاقه هام شناسوندن کارایی های هیجان انگیز مغز به زبان ساده به آدمهاست! جست و جو می کنم در افسردگی، داروهای موثر بر مغز و سایر بیماری های حوزه ی روان و البته نوروپلاستیسیتی!